همیشه شباهت ظاهری والدین با بچههایشان برایم شگفتانگیز بوده. شباهت چشمها، دستها یا حتی شباهت ناخن یک انگشت خاص پا. از دیدن حالتهای چهره مشابه وقت خندیدن یا ترسیدن یا صحبت کردن بچهها به والدینشان هم شگفتزده میشوم و هم لذت میبرم. اما این انتقال ویژگیها تنها منحصر به خصوصیات فیزیکی نیست. ما حتی ترسهایمان را هم از والدینمان به ارث میبریم. مثلا مادری که دائما نگران آسیب دیدن یا بیمار شدن فرزندش است و به ندرت به او اجازه بازیهای فیزیکی یا حتی شرکت در بازیهای گروهی با دیگر همسالانش را میدهد این پیام را به کودکش منتقل میکند که دنیا جای ناامنی است. پدری محافظهکار که هیچگاه به فرزندش اجازهی تجربههای تازه نداده، از او آدم محافظهکار دیگری میسازد. اگر در طول بچگی دائم این پیام را دریافت کرده باشیم که مردم یا دیگران آدمهای قابل اعتمادی نیستند و به دنبال فرصت برای آسیب رساندن به ما هستند، احتمالا در بزرگسالی هم به سختی به اطرافیانمان اعتماد خواهیم کرد و با کوچکترین نشانهی مشکوکی در رفتار آنها تمامی این ترسها و ناامنیها به سراغمان میآیند و شانس کمتری برای ایجاد روابط سالم و همراه با اطمینان خواهیم داشت.
اما ما تا چه حد ترسهای خودمان را میشناسیم و به آنها آگاهیم؟ این ترسها چطور زندگی و تصمیمهای ما را کنترل میکنند؟ آیا مراقبیم که با رفتار و شیوه تربیت فرزندانمان ترسهای غیرمنطقی به ارث رسیده از والدینمان را به آنها منتقل نکنیم؟
سپاس از مطالب خوبتون.