آیا تا به حال برایتان پیش آمده که در تعامل با شخصی دیگر احساساتی را تجربه کنید که برای خودتان هم عجیب و غریبه باشد؟ حتی اگر محتوای احساسی به نظرتان طبیعی برسد، از شدت آن تعجب کنید؟ آیا پیش آمده که در تعاملی علاوه بر تجربهی احساساتی که به نظرتان عجیب میرسند، دست به رفتار یا عملی بزنید و بعدا از خود بپرسید که چرا به آن شیوه رفتار کردهاید؟
اگر پاسختان به سوالات بالا مثبت است شاید بد نباشد کمی وقت بگذارید و در مورد مکانیزم دفاعی همانندسازی فرافکنانه بیشتر بدانید و با این پدیده از منظر روانکاوی آشنا شوید. برای فهم بهتر این مطللب توصیه میکنم چنانچه با مفاهیمی مثل فرافکنی، دوپارهسازی و “مادر به قدر کافی خوب” آشنایی ندارید، پیش از این مطلب، مطالب قبلی که در این خصوص نوشتهام را مطالعه کنید.
اصطلاح همانندسازی فرافکنانه را در ابتدا ملانی کلاین، روانکاور بریتانیایی، در سال ۱۹۴۶ معرفی کرد. همانندسازی فرافکنانه شامل سه مرحله است. درمرحله اول شخص، بخشهای ناخوشایند خود (Self)اش را به شخص دیگری فرافکنی میکند. در مرحلهی دوم به گونهای رفتار میکند که شخص دریافتکننده با فرافکنی همانندسازی کند و در مرحلهی سوم شخص دریافت کننده را به نحوی وادار میکند تا بر اساس این همانندسازی دست به عمل بزند. برای مثال: من از پارتنرم خشمگین هستم. چون برایم پذیرش این خشم مشکل است آن را از خود، و یا بخشهای خوب ِ خودم جدا میکنم (دوپارهسازی) و به بیرون از خودم پرتاب میکنم یعنی احساس خشم را به او فرافکنی میکنم (فکر میکنم که او از من عصبانیست) و سپس به نحوی رفتار میکنم که از من خشمگین شود و بر اساس این خشم دست به عملی پرخاشگرانه و خشن بزند که در نهایت تاییدیست بر فرض اولیهي من (او از من عصبانیست). توجه داشته باشید که تمام مراحل فوق در سطحی ناهشیار رخ میدهند و شخص فرافکن از آنها آگاه نیست.
تمام آنچه گفته شد ممکن است به نظرتان کمی عجیب و یا حتی تخیلی برسد. من هم با شما موافقم. عموما همانندسازی فرافکنانه را تنها یک مکانیزم دفاعی قلمداد میکنند در حالیکه میتوان آن را شکلی از ارتباط و مدلی بسیار ابتدایی از روابط ابژه و همچنین مسیری در راستای تحول روانشناختی تلقی کرد. تمامی این چهار عملکرد در زمینهی تلاشهای ابتدایی نوزاد برای درک، سازماندهی و مدیریت تجربیات درونی و بیرونیاش و همچنین ارتباط با محیطش شکل میگیرند. دنیای ذهنی نوزاد و کودک دنیایی کاملا تخیلی و فانتزیگونه است. در تخیل نوزاد، اینکه او قسمتهای ناخوشایند درونش را به بیرون و به جان شخص دیگری بیندازد ممکن و منطقی به نظر میرسد و با گذر سالها این مکانیزم تقریبا به همان شکل فانتزیگونه و ابتدایی خود در ناهشیار ما باقی میماند و به فعالیت خود ادامه میدهد. نوزاد در ابتدای زندگی با حجم عظیمی از محرکهای پیچیده، گیجکننده و ترسناک روبروست. به کمک یک مادر به قدر کافی خوب (اصطلاحی که وینیکات روانکاو فقید برتانیایی ابداع کرد) نوزاد کمکم تجربیاتش را سازماندهی میکند. دراین روند او به اهمیت جدا کردن تجربیات خوب و خوشایند از تجربیات دردناک و ناخوشایند پی میبرد. این مدل از جداسازی به اصل اساسی سازماندهی و دفاعهای نوزاد در آن برهه از زندگی تبدیل میشود. (که گاه ممکن است تا بزرگسالی نیز ادامه یابد و در این موقعیت دیگر بیمارگون یا پاتولوژیک تلقی میشود.) در این راستا نوزاد دو نوع فنتزی ایجاد میکند یکی فانتزی فرافکنانه که در آن از شر قسمتهای بدِ خود رها میشود و آن را در درون دیگری قرار میدهد و دومی فانتزی درونفکنانه که در آن قسمتهایی از دیگری را درونفکنی میکند. این شیوه تفکر به نوزاد کمک میکند تا بتواند آنچه را که به لحاظ روانشناختی خوب است، از آنچه گمان میکند بد و خطرناک است جدا کرده و ایمن نگه دارد. تمامی این تلاشهای نوزاد در زمینه رابطهی دوتایی او و مادر اتفاق میافتد. مدل ارتباط ابتدایی تلهپاتیگونهی مادر و نوزاد فرمی بسیار بدنمندانه است که در آن محرکها به جای ادراک، دریافت میشوند. به این ترتیب حالت احساسی مادر توسط نوزاد دریافت و به شکل یک عاطفه دستهبندی میشود.
بیایید نگاهی به عملکرد چهارم همانندسازی فرافکنانه بیندازیم. اشاره کردیم که همانندسازی فرافکنانه میتواند مسیری برای تحول روانشناختی فراهم کند. تصور کنید کودکی از مادر خود که گاهی او را ناکام و یا با خواستهای او مخالفت میکند، خشمگین است و فانتزی ناخودآگاه نابودی مادر را در سر دارد و ازین میل به نابودی مادر نیز وحشت کرده است. کودک ممکن است چنین امیال مخربی را از خود جدا و به طور ناهشیار به مادر فرافکنی کرده و در تعامل واقعی با او احساساتی را در مادر ایجاد کند مبنی بر اینکه او (مادر) موجود بیرحم و خودخواهیست که میل به نابودی مانعی که میان او و خواستههایش قرار میگیرد دارد. برای مثال کودک ممکن است برای انجام تعداد زیادی از فعالیتهای روزمره از جمله لباس پوشیدن، دستشویی رفتن، مسواک زدن، به خواب رفتن، غذا خوردن و… رفتارهای لجبازانه از خود بروز دهد و مادر به شکلی غیرواقعگرایانه احساسی از خشمی ناکام شده و آماده برای کشتن این موجودی که در مقابل تمایلات او میایستد، را در درون خود حس میکند. تحمل این احساسات برای مادری که قبلا تعارضات شخصیاش را با امیال خشن و ویرانگرانه حل نکرده باشد، مشکل است. چنین مادری ممکن است وحشت کند و با کنارهگیری از کودک و اجتناب از لمس او، با این احساسات مقابله کرده یا ممکن است رفتارهای خشن و آزارگرانه از خود بروز دهد یا به شکل خطرناکی نسبت به کودک بیدقت و بیتوجه شود. او همچنین ممکن است به منظور ایمن نگهداشتن کودک، خشم و امیال نابودگرانهاش را به هدفهای دیگری همچون همسر، والدین، دوستان و همکاران منتقل کند و یا اینکه آنچنان از وجود چنین احساساتی دچار احساس گناه شود که رفتارهایی بیش از حد حفاظتگرایانه از خود بروز دهد به شکلی که اجازه ندهد کودک از کنارش دور شود و دست به ماجراجویی بزند و یا اینکه از دفاع جنسیسازی استفاده کرده و با نوازش دائمی کودک، به خود بقبولاند که لمس کردن او خطری برای کودک ندارد.
تمامی این رویکردهای اتخاذ شده از جانب مادر، تاییدیست بر این تفکر کودک که داشتن آرزوهای توام با خشم برای نابودی ابژه، میتواند برای خود کودک و یا ابژه، به واقع خطرناک باشد. سه مرحلهی همانندسازی فرافکنانه را به یاد بیاورید. پس از مرحلهی آخر، وقتی که ابژه (در اینجا مادر) بر اساس احساساتی که به او فرافکنی شده بودند دست به عمل میزند، شخص فرافکن (دراینجا کودک) حاصل این عمل را مجددا درونفکنی میکند. در این موقعیت، آنچه کودک بعد از عمل مادر درونفکنی میکند (که در نهایت بخشی از ساختار شخصیت و هویت او خواهد شد) حتی از احساس اولیهی ترس و اضطراب او نیز اضطرابزا و ترسناکتر است زیرا نه تنها احساس، که روشهای مدیریت بیمارگون این احساس نیز (که از مادر سر زدهاند) درونفکنی میشوند.
برگردیم به مثال ابتدای متن. شما بعد از تعامل یا بحث مختصری با شخص دیگری احساسات شدیدی را تجربه میکنید که برایتان عجیب است و حتی بر اساس این احساسات دست به اعمالی میزنید که معنای آنها را درک نمیکنید. برای مثال خشمگین میشوید و رفتاری پرخاشگرانه از خود بروز میدهید. ترس و اضطراب میگیرید و رفتارهای متناسب با این اضطراب را بروز میدهید مثلا علائم وسواس چک کردنتان تشدید میشود. چرا؟
قاعدتا ممکن است بخشی از این احساسات متعلق به خود شما و منشا گرفته از مسائل شخصی و روانی شما باشد ولی احتمال دارد، بخشی از این خشم یا ترس یا احساسات منفی دیگری که تجربه میکنید در واقع متعلق به آن شخص دیگر باشد که در طی همانندسازی فرافکنانه به شما انتقال داده و با رفتارش شما را به نقطهای رسانده که بر اساس این احساسات دست به عمل بزنید. پدیده همانندسازی فرافکنانه در عین پیچیده بودن بسیار ساده و رایج است و میتوان رد آن را در بسیاری از مراودات روزمره نیز پیدا کرد. یک نمونه خیلی رایج ازین پدیده اختلال اضطراب جدایی در کودکان است. بسیاری اوقات، کودک مضطربی که نمیتواند از مادر خود جدا شود، تنها پذیرای اضطراب فرافکنی شدهی مادر خود شده است.
با عرض سلام
عالی بود
منتظر مطالب بعدیتون هستیم.
سپاس
اولين باره با اين موضوع برخورد مى كنم. شوكه شدم از اين كه چنين مكانيزمى وجود داره و يك دفعه انگار خيلى از موقعيتهاى عجيب كه نميتونستم توضيحشون بدم برام روشن شد! بينهايت جالب بود.
عالي بود بسيار خوب توضيح داديد