به عقیده من یکی از بزرگترین مشکلاتی که موجب شکست خوردن رابطهها میشود انتظارات غیرواقعی و ناکامی حاصل از برآورده نشدن آنهاست. گاهی این انتظارات تا حدی بالا و کمالگرایانهاند که حتی مانعی بر سر راه انتخاب جفت و آغاز رابطهاند و گاهی با گذر زمان و طی شدن دوره اولیه یا به اصطلاح ماه عسل رابطه/ازدواج، وقتی که در موقعیتهای متفاوت و گاه چالشبرانگیز، فرصت شناخت بیشتر و عمیقتر شخص دیگر فراهم میشود با آگاه شدن از ضعفهای او حس ناکامی و خشم شدیدی را موجب میشوند که گفتگو و ارتباط و در نهایت کل رابطه را به مخاطره میاندازند. طبعا داشتن میزان بهینهای از توانایی و بلوغ برای هر زندگی و رابطهای لازم است ولی چرا گاهی این میزان برای برخی کافی نیست؟ چرا تا به این حد از دیدن نقطهضعفهای شریک رابطه/زندگیشان برآشفته میشوند؟
من فکر میکنم پیششرط اولیه برای پذیرفتن ضعفهای دیگران و دیدن آنها به عنوان انسانهای چند بعدیِ دارای نقاط قوت و ضعف، پذیرش ضعفهای خودمان و به صلح رسیدن با آنهاست. وقتی بتوانیم تصویر خودمان به عنوان یک زن یا مرد عادی، یک انسان با داشتهها و نداشتههایش با توانمندیها و کاستیهایش را بپذیریم و دوست داشته باشیم به جفتمان به عنوان یک منجیِ بینقص نگاه نخواهیم کرد. در غیر اینصورت سطح سلیقه و انتظاراتمان به احتمال زیاد تحت تاثیر مدیا و کلیشههای جنسیتی، یک سوپر هیرو یا سوپر مدل خواهد بود که قرار است با قرار گرفتن کنارش تصویر ایدهآلی از خود بسازیم (برای دیگران و خودمان) و از موجود دوستنداشتنیِ شکننده درونمان محافظت کنیم و بنابراین هرگونه نقصی در آن فرد، به معنای خطری حتی برای موجودیت ما تلقی میشود و در اضطراب و وحشت ناشی از این خطر، پایان رابطه و دور شدن از آن شخص راه نجات به نظر میرسد.
بسیار زیبا. دوست دارم اینو برای شریک زندگی خودم بفرستم.